گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است، شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مؤثر افتادن. اثر کردن: دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد. محسن تأثیر (از آنندراج). - درگیر شدن دعا (نفرین) ، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است، شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مؤثر افتادن. اثر کردن: دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد. محسن تأثیر (از آنندراج). - درگیر شدن دعا (نفرین) ، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
در تداول عوام، سخت شجاع و دلاور گشتن. (یادداشت مؤلف). تسلطی یافتن و چربیدن. (آنندراج) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست. نظامی. ، جسور و دلیر و جری گشتن. جری شدن. بسیار به خود غره گردیدن. سخت جری و بی شرم گشتن. بغلط تشجیع شدن و جسور شدن. (یادداشت مؤلف). جری و گستاخ و بی پروا شدن. (ناظم الاطباء) ، خوش و خرم شدن. (یادداشت مؤلف) : مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد سوی مبرزرفت تا میزه کند. مولوی
در تداول عوام، سخت شجاع و دلاور گشتن. (یادداشت مؤلف). تسلطی یافتن و چربیدن. (آنندراج) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست. نظامی. ، جسور و دلیر و جری گشتن. جری شدن. بسیار به خود غره گردیدن. سخت جری و بی شرم گشتن. بغلط تشجیع شدن و جسور شدن. (یادداشت مؤلف). جری و گستاخ و بی پروا شدن. (ناظم الاطباء) ، خوش و خرم شدن. (یادداشت مؤلف) : مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد سوی مبرزرفت تا میزه کند. مولوی
گیرندۀ دست کسی شدن. یاری ده کسی گشتن. مددکار کسی گشتن. مساعدت کننده شدن. یاریگر شدن: اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی. حافظ. تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند. حافظ. ، عاید شدن. نصیب گشتن: از صد تومانی که داده بودیم ده تومان هم دستگیر ما نشد. از آنهمه مال پدر فقط صد تومان دستگیرم شد، بدست گرفته شدن. گرفتار شدن. گرفته شدن. اسیر گشتن: بی اندازه کشتند از ایشان به تیر برزم اندرون چندشد دستگیر. فردوسی. تا که شد جان حزینم دردو زلفت دستگیر نیست جز زلف تو وی را پایمرد و دستگیر. منیری (صاحب شرفنامه). ببین بشانه که دعوی شبروی میکرد که چون بکوچۀ آن زلف دستگیر شده ست. سلیم. ، فهمیده شدن. مفهوم شدن. معلوم گشتن. - دستگیر کسی شدن، مفهوم و معلوم اوگشتن: از گفته های او هیچ چیز دستگیر من نشد. چیزی از این مطلب دستگیرم نشد
گیرندۀ دست کسی شدن. یاری ده کسی گشتن. مددکار کسی گشتن. مساعدت کننده شدن. یاریگر شدن: اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی. حافظ. تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند. حافظ. ، عاید شدن. نصیب گشتن: از صد تومانی که داده بودیم ده تومان هم دستگیر ما نشد. از آنهمه مال پدر فقط صد تومان دستگیرم شد، بدست گرفته شدن. گرفتار شدن. گرفته شدن. اسیر گشتن: بی اندازه کشتند از ایشان به تیر برزم اندرون چندشد دستگیر. فردوسی. تا که شد جان حزینم دردو زلفت دستگیر نیست جز زلف تو وی را پایمرد و دستگیر. منیری (صاحب شرفنامه). ببین بشانه که دعوی شبروی میکرد که چون بکوچۀ آن زلف دستگیر شده ست. سلیم. ، فهمیده شدن. مفهوم شدن. معلوم گشتن. - دستگیر کسی شدن، مفهوم و معلوم اوگشتن: از گفته های او هیچ چیز دستگیر من نشد. چیزی از این مطلب دستگیرم نشد
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن: بدو گفت چون تیره شد روزگار درنگی شدن پس نیاید بکار. فردوسی. ، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن: که این باره را نیست پایاب اوی درنگی شود شیر زاشتاب اوی. فردوسی
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. رَیْث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عَتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن: بدو گفت چون تیره شد روزگار درنگی شدن پس نیاید بکار. فردوسی. ، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن: که این باره را نیست پایاب اوی درنگی شود شیر زاشتاب اوی. فردوسی
بعقوبت خدای تعالی گرفتار شدن. بعذاب یا لعن خدا گرفتار گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : میرود سوی تو شانی که گرفتار شود عنقریب است که وقت است و خداگیر شود. ملا شانی (از آنندراج). آنرا که روزگار بگیرد بهر گناه چون جمع شد گناه خداگیر میشود. صائب (از آنندراج)
بعقوبت خدای تعالی گرفتار شدن. بعذاب یا لعن خدا گرفتار گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : میرود سوی تو شانی که گرفتار شود عنقریب است که وقت است و خداگیر شود. ملا شانی (از آنندراج). آنرا که روزگار بگیرد بهر گناه چون جمع شد گناه خداگیر میشود. صائب (از آنندراج)