جدول جو
جدول جو

معنی درگیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

درگیر شدن
گرفتار شدن، آغاز شدن زد و خورد، افروخته شدن آتش جنگ و نبرد
تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
درگیر شدن
(پِ هَِ زَ دَ)
گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است، شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مؤثر افتادن. اثر کردن:
دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد
تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- درگیر شدن دعا (نفرین) ، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
درگیر شدن
((~. شُ دَ))
دچار شدن، شروع شدن جنگ
تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ تَ)
گر پیدا کردن. جرب گرفتن. عر. عرور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
در تداول عوام، سخت شجاع و دلاور گشتن. (یادداشت مؤلف). تسلطی یافتن و چربیدن. (آنندراج) :
که به سرپنجه شیرگیر شده ست
شیر برنا و گرگ پیر شده ست.
نظامی.
، جسور و دلیر و جری گشتن. جری شدن. بسیار به خود غره گردیدن. سخت جری و بی شرم گشتن. بغلط تشجیع شدن و جسور شدن. (یادداشت مؤلف). جری و گستاخ و بی پروا شدن. (ناظم الاطباء) ، خوش و خرم شدن. (یادداشت مؤلف) :
مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد
سوی مبرزرفت تا میزه کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ)
گیرندۀ دست کسی شدن. یاری ده کسی گشتن. مددکار کسی گشتن. مساعدت کننده شدن. یاریگر شدن:
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی.
حافظ.
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند.
حافظ.
، عاید شدن. نصیب گشتن: از صد تومانی که داده بودیم ده تومان هم دستگیر ما نشد. از آنهمه مال پدر فقط صد تومان دستگیرم شد، بدست گرفته شدن. گرفتار شدن. گرفته شدن. اسیر گشتن:
بی اندازه کشتند از ایشان به تیر
برزم اندرون چندشد دستگیر.
فردوسی.
تا که شد جان حزینم دردو زلفت دستگیر
نیست جز زلف تو وی را پایمرد و دستگیر.
منیری (صاحب شرفنامه).
ببین بشانه که دعوی شبروی میکرد
که چون بکوچۀ آن زلف دستگیر شده ست.
سلیم.
، فهمیده شدن. مفهوم شدن. معلوم گشتن.
- دستگیر کسی شدن، مفهوم و معلوم اوگشتن: از گفته های او هیچ چیز دستگیر من نشد. چیزی از این مطلب دستگیرم نشد
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ سِ کَ دَ)
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن:
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن:
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
رجوع به درگیرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گُ کَ دَ)
مسکین شدن. بی چیز گشتن. نادار شدن. فقیرشدن. بی نوا گشتن. ابلاط. ارماد. ارمال. ازهاد. اصرام. اصفار. (تاج المصادر بیهقی). اعاله. (دهار). اعدام. (از منتهی الارب). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی). افتقار. (دهار). افتیاق. افقار. (تاج المصادر بیهقی). اقتار. (المصادر زوزنی). اقلال. (دهار). امعار. (تاج المصادر بیهقی). املاق. (ترجمان القرآن جرجانی). انضیاح. (المصادر زوزنی). انفاق. (دهار). بؤس. بئیس. ترب. (دهار). تسکن. تصعلک. تمسکن. خص ّ. خل. خوب. سکون. (از منتهی الارب). عائله. (دهار). عوز. (تاج المصادر بیهقی). عیله. (ترجمان القرآن جرجانی). عیول. (تاج المصادر بیهقی). غلفقه. (از منتهی الارب). متربه. (دهار) : هرکه... مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بعقوبت خدای تعالی گرفتار شدن. بعذاب یا لعن خدا گرفتار گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
میرود سوی تو شانی که گرفتار شود
عنقریب است که وقت است و خداگیر شود.
ملا شانی (از آنندراج).
آنرا که روزگار بگیرد بهر گناه
چون جمع شد گناه خداگیر میشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گیر شدن
تصویر در گیر شدن
گرفتار شدن، مشغول شدن، شروع شدن جنگ آغاز گشتن نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگین شدن
تصویر گرگین شدن
مبتلا شدن حیوان به بیماری جرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگر شدن
تصویر دیگر شدن
عوض شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
يتضمّن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
Engage
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
engager
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
involucrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
вовлекать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
einbeziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
залучати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
angażować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
吸引
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
engajar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
مشغول کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
জড়িত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
kuhusika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
dahil etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
관여하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
関与する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
להעסיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
संलग्न करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
coinvolgere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
มีส่วนร่วม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
betrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درگیر کردن
تصویر درگیر کردن
melibatkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی